پس از طلاق از سیاستمدار محلی ویکتور برایدن، سیمون اگبرشت در کارش با افراد دارای معلولیت و دوستی‌اش با ویبکه سیهل، که فلج است، ثبات پیدا می‌کند. برنامه سیمون برای ساخت هتلی برای معلولان در مکانی ممتاز با اعمال خرابکاری ناشناس به هم می‌خورد. او پاتریک هورن را به عنوان نگهبان استخدام می‌کند. وقتی این جوان ناپدید می‌شود، سیمون شوهر سابقش و همکار حزبی‌اش انو لیتمن را مقصر می‌داند و کمیسر الن نوردگارد و همکارش راینر ویت را در جنگ گل‌هایش درگیر می‌کند.