در شب تولدش، رادو (آندرس هوو) توسط صلیبیون دزدیده می‌شود و هیچ دانشی از خونی که در آن جریان دارد ندارد: مادرش یک شیطان است و پدرش یک خون‌آشام. او توسط برادری از راهبان عرفانی آموزش دیده و مورد بهره‌برداری قرار می‌گیرد تا تمام دشمنان کلیسا را از بین ببرد. سرنوشت او را یک شب به قلعه پدرش بازمی‌گرداند، در حالی که با شمشیر شکارچی هیولاها، شمشیر لائرتس، مسلح است تا خون‌آشام ولادیسلاس را نابود کند و یک اثر مقدس به نام سنگ خون را بازپس گیرد. حوادث آن شب رادو را از یک مرد نجیب به یک خون‌آشام بدون استاد تبدیل می‌کند و او را در جستجوی قرن‌ها برای تأمین نیازهایش و همدمی، برای خیانتکاری که او را از آفتاب دزدیده و برای سنگ خون که امیدوار است به او آرامش بیاورد، قرار می‌دهد.