فیلم دروازه چین
پس از مشاهده قتل وحشیانه پدرش، افسر جنگل سوندر راجان، به دست دزدی به نام جاگیرا، سندیا به سرهنگ کریشناکانت پوری مراجعه میکند و از او درخواست کمک میکند تا سلطه جاگیرا در منطقه دیودورگ را پایان دهد. کریشناکانت موافقت میکند که به او کمک کند و حدود دوازده نفر از افسران و زیردستانش را برای کمک به خود فرا میخواند. آنها همه در دیودورگ با تمام مهمات و سلاحهای لازم برای مبارزه با جاگیرا جمع میشوند، غافل از اینکه جاگیرا بر واحد پلیس محلی نفوذ دارد و مانع از دسترسی پوری و مردانش به سلاحها میشود. این موضوع مانع از عزم پوری و مردانش نمیشود و آنها به ماندن در دیودورگ ادامه میدهند و اعتماد روستاییان را جلب میکنند. آنچه روستاییان نمیدانند این است که کریشناکانت و مردانش به خاطر ترس و عقبنشینی در برابر دشمن از ارتش به طور ننگین اخراج شدهاند. آیا پوری و مردانش دیودورگ را ترک خواهند کرد و اجازه خواهند داد تاریخ دوباره تکرار شود؟