توماس کریمینز یک نگهبان جدید در یک زندان ایرلندی است. او جوان، ساده‌لوح و ایده‌آل‌گراست و مصمم است که با نقش خود در اجرای عدالت به کشورش خدمت کند. اما رئیس او، ریگان، متوجه می‌شود که حتی زندانیان نیز انسان هستند و از نگرش «چشم در برابر چشم» که منجر به اعدام مردان محکوم، یا «همکاران عجیب» می‌شود، خسته است. کریمینز شروع به درک می‌کند که همه چیز در دنیای جدیدش سیاه و سفید نیست و وقتی با کاتلین، همسر یکی از مردان محکوم، درگیر می‌شود، نگرش او شروع به تغییر می‌کند. وقتی شواهد جدیدی به وجود می‌آید که نشان می‌دهد شوهر کاتلین ممکن است سزاوار سرنوشتش نباشد، کریمینز بین وظیفه‌اش و انسانیتش دچار تردید می‌شود.